تک پارتي جونگ کوک[آفرین گرل باهوشم!..]
توی اون بار پرسروصدا
به همراه دوست دخترش نشسته بود
اما لباس باز دختر باعث شده بود جلب توجه کنه!
از این جلب توجه ها خبر داشت
اما خنده رو بجای عصبانیتش جای گزین کرد ولی وقتی نگاهای سنگین دوستش رو که به پاهای ظریف دختر بود می دید
باز عصبانیت به سراغش میومد!
همین باعث میشد دستای پر از تتوش و اون رگ های نمایانش رو روی پاهای دختر
محکم تر کنه...
حدس میزد اگه پاش رو توی عمارت بزاره
قراره تا یک ماه یا حتی بیشتر نتونه راه بره
اما پشیمونیش فایده ای نداشت و فقط سعی می کرد
که خودش رو توی بغل جونگ کوک گم کنه
تا جلب توجه نکنه،اما سونگمین یا همون دوست جونگ کوک
دست
از نگاهاش برنداشت که با صدای داد جونگ کوک
کل بار رو سکوت فرا گرفت..
جونگکوک:چشمات رو از روی پاهاش بردار تا از جا درشون نباوردم
سونگمین:عا..بهتره من برم تا پیش یکی از دوستام بعد برمیگردم...
سونگمین با حرفش جونگ کوک و اون دختر بی گناه رو تنها گذاشت و سریع دور شد اما باز هم همه جا ساکت بود!
جونگ کوک:خب خب..امیدوارم فکر نکنی از تنبیهت میگذرم
_حدس میزنم تنبیهم چی باشه!
جونگ کوک:او واقعا؟فکر کردم نمیدونی همراه خودم اسلحه اوردم و زیر قولم زدم
_اشتباه فکر میکردم؟قراره بهم شلیک کنی؟
جونگ کوک:افرین گرل باهوشم
حالا دیگه صدای شلیک گلوله و صدای جیغ بقیه باهم قاطی شده بود
اما مثل اینکه پسر یادش رفته بود به عواقب
کارش فکر کنه
و زمانی که شلبک کرد
حالا فهمید که عصبانیت میتونه مشکلاتی رو به وجود بیاره
که هیچوقت از یاد نمیره!...
به همراه دوست دخترش نشسته بود
اما لباس باز دختر باعث شده بود جلب توجه کنه!
از این جلب توجه ها خبر داشت
اما خنده رو بجای عصبانیتش جای گزین کرد ولی وقتی نگاهای سنگین دوستش رو که به پاهای ظریف دختر بود می دید
باز عصبانیت به سراغش میومد!
همین باعث میشد دستای پر از تتوش و اون رگ های نمایانش رو روی پاهای دختر
محکم تر کنه...
حدس میزد اگه پاش رو توی عمارت بزاره
قراره تا یک ماه یا حتی بیشتر نتونه راه بره
اما پشیمونیش فایده ای نداشت و فقط سعی می کرد
که خودش رو توی بغل جونگ کوک گم کنه
تا جلب توجه نکنه،اما سونگمین یا همون دوست جونگ کوک
دست
از نگاهاش برنداشت که با صدای داد جونگ کوک
کل بار رو سکوت فرا گرفت..
جونگکوک:چشمات رو از روی پاهاش بردار تا از جا درشون نباوردم
سونگمین:عا..بهتره من برم تا پیش یکی از دوستام بعد برمیگردم...
سونگمین با حرفش جونگ کوک و اون دختر بی گناه رو تنها گذاشت و سریع دور شد اما باز هم همه جا ساکت بود!
جونگ کوک:خب خب..امیدوارم فکر نکنی از تنبیهت میگذرم
_حدس میزنم تنبیهم چی باشه!
جونگ کوک:او واقعا؟فکر کردم نمیدونی همراه خودم اسلحه اوردم و زیر قولم زدم
_اشتباه فکر میکردم؟قراره بهم شلیک کنی؟
جونگ کوک:افرین گرل باهوشم
حالا دیگه صدای شلیک گلوله و صدای جیغ بقیه باهم قاطی شده بود
اما مثل اینکه پسر یادش رفته بود به عواقب
کارش فکر کنه
و زمانی که شلبک کرد
حالا فهمید که عصبانیت میتونه مشکلاتی رو به وجود بیاره
که هیچوقت از یاد نمیره!...
۱۵.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.